هو الحبیب

تراوشات یک ذهن آشفته  است که می خوانید که ادعای شعر و شاعری ندارد :

 

مرد برگشت ولی چفیه اش رنگین بود

سرخ ولی سرخ تر از لاله ی خونین بود

 

عهدش هر صبح به اشکش مهمور

کامش شکرین تر ز شهد شیرین بود

 

تنش گلزار شقایق ، پر خون

جای جایش ز گلوله  سیمین بود

 

مجنون شده بود و پی لیلا می گشت

از سفر آمده بود ، مُشکین بود

 

گفتند که نامش بنویسد شهید

شهیدی که پایبند آن عهد دیرین بود

شهید