ياد مرگ
هو الحبیب
ياد مرگ
صبح سوار تاکسی شدم. پیرمرد سیدی راننده بود. در بین راه مسافری سوار کرد و مسافر تازه از راه رسیده هنوز جا خشک نکرده بود دویست تومان را به سمت راننده گرفت که میدان پیاده میشم.
پيرمرد هم در جواب گفت صبر كن برادر. شايد اجلم به ميدان نرسه و مديون بشم. اگر تا ميدان زنده بوديم آنجا حساب كن!
خبرترين خبر روزگار بي خبري است
خوشا كه مرگ كسي را خبر نخواهد كرد
+ نوشته شده در سه شنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۹ ساعت 14:46 توسط محمد حسین زاده
|