تجربه یک سال دانشجوی علوم انسانی بودن
هو الحبيب
تجربه یک سال دانشجوی علوم انسانی بودن
درد اين مملكت را شايد اولين بار جلال فهميد كه ثمره اش شد كتاب غربزدگي. واقعيت اين است كه نمي دانيم چه مي خواهيم! يعني هم غرب را مي خواهيم و هم نه! چيزي شده ايم شبيه شتر گاو پلنگ! اين كه كداميم معلوم نيست!
هر چه در مملكت مي كشيم از افراط و تفريط است. گويا با ميانه نسبتي نداريم! بگذريم كه گفتند اسلام دين تعادل است ولي ما يا از اين طرف بام در حال افتادنيم يا آنطرف!
اين طرف بام عده اي خود را چنان تهي مي بينند كه هر چه از غرب ديكته شده باشد وحي منزل مي دانند و عده اي در آن سوي بام هر چه از غرب آمده را كفر!
مشكل دانشگاه ما اين است كه به دانشجو چارچوب نميدهيم كه با آن به سراغ درياي علم غربي برود. فكر كن شابلني داريم كه خطوط قرمز فرهنگي ديني و ملي ما را مشخص مي كند حالا اگر دانشجو اين شابلون را داشت مي رود آن را بر علم غربي مي گذارد هر چه با آن همخواني داشت و او را در رسيدن به اهدافش كمك مي كرد مي گيرد و مي آورد تا دردي را دوا كند از اين مملكت!
افسوس كه در بهترين حالت دانشجوي علوم انساني كه به بهترين مدارج علمي رسیده است چارچوب علم غربي را فرا مي گيرد و قدمي را براي آنها برمي دارد. که البته با همین حالت هم دانشگاه های ما فاصله بسیار دارد.
نمي دانم تا كي بايد به صورت چشم و گوش بسته دست به ترجمه مقاله ها و كتاب هايي بزنيم كه مرهمي براي دردهايمان نيست و اگر مداواگر حاذقي باشيم نهايتا مقاله اي و تحقيقي علمي درمي آوريم كه براي همان نشريات خارجي خوب است.
وقتي اهرم آوردن دانشجو بر سر كلاس درس حضور و غياب باشد نه جذابيت درس و استاد. راه گرفتن نمره هم مي شود ترجمه مقاله براي وي و اين چنين بازار مترجم ها هم داغ مي شود و چرخه اقتصادي هم مي چرخد!
انتظار داشتم كلاس ها در علوم انساني محل جار و جنجال و دعوا باشد اما از نوع فكري و علمي اش و اصلا از دل همين اختلاف آرا و بحث هاست كه نظري جديد در مي آيد و قدمي نو در علم. ولي گويا آنچه به ذهن داشتم به خواب مي مانست. معمولا استاد سخنراني مي كند و دانشجو هم گوش فرا مي دهد البته در بهترين حالت. اگر هم قرار بر ارائه بحث ها با دانشجو باشد كار سختي نيست يك جستجوي ساده در اينترنت و چسباندن چند موضوع و مطلب آماده به هم مي شود يك ارائه دانشجويي پر ملات!
حال چه مي شود استاد همان تحقيق سال قبل را به گروه جديد بدهد بگويد آن ها تا پله مثلا ششم آمده اند شما يك قدم بيشتر جلو برويد و پله اي بالاتر برويد نه اينكه همان اندوخته هاي قبلي را بياييد تكرار كنيد. همين باعث مي شود نه استاد جزوه اش سالياني چند بي تغيير بماند و نه دانشجو به تكرار مكررات بپردازد!
و اصلا بايد معيار نمره دادن را هم عوض كرد با اين حساب. دانشجوي علوم انساني اصلي ترين ابزار كارش بايد قدرت تحليل و تفسير باشد و مهمترين كار استاد هم اين است كه روش تحليل پديده هاي اجتماعي را به دانشجو فرا بدهد و به ميزان پيشرفتش در تحليل هايش به او نمره بدهد نه اينكه اين رسم نابجا كه به قدرت حافظه و میزان داده های حفظ شده نمره بدهد كه يكباره كتاب و جزوه اي 300 صفحه اي به امتحان گذارده شود و دانشجو بماند با صدها نظريه و مفهوم كه بايد به خاطر بسپارد. در حالي كه همه آنها بايد كمكي باشد براي دست يابي به تحليلي واقع بينانه تر!
گفته اند ژاپن آن زمان جهش پيدا كرد كه با قدرت تفكر بومي به سراغ علم آمريكايي ها رفت. ما نمي توانيم غربي فكر كنيم و از علم غربي بهره بجوييم براي مليتي ايراني و اسلامي. زماني جهش مي كنيم كه ايراني و اسلامي بيانديشم و براي بهتر انديشيدن به گفته معصوم از علمي كه حتي در چين هم باشد نگذريم.
ما در علوم انساني به تفكر نياز داريم نه حفظيات!
بايد به دنبال حل مسائل بومي باشيم با راه حلي بومي! نه راه حل غربی برای مسئله بومی! بگذریم که در بعضی رشته ها که دیگر هم مخصوص علوم انسانی هم نیست بدنبال راه حل غربی هستیم برای مشکلی غربی . یعنی به قولی حماله الحطب!
نگاهی داشته باشم به همین مدیریت که از روی علاقه انتخابش کرده ام برای ادامه تحصیل. و اعتقاد دارم که یکی از مشکلات اصلی کشور است بی گمان! برای مثال هر طور که نگاه می کنم نمی توام هضم کنم که مثلا دانستن قوانین کار و اتحادیه های کارگری در ایالات متحده به چه معناست! که دانشجوی کارشناسی ارشد باید یک ترم برود بر سر کلاس و آنها را فرا بگیرد! ولی با هیچ یک از قوانین کشورش آشنا نشود که در فردا روزی به عنوان کارشناس ارشد بتواند عیب و نقص های احتمالی آن را رفع کند.
به عزیزی می گفتم مگر نه اینکه علم غرب بر اساس تجربه و آزمون و خطا بوده است و این همه نظریه و رد و پذیرش های آن ها هم شاهد این ماجراست. پس چرا خود ما نیاییم همین کار را بکنیم. کم الگوی موفق مدیریتی داشته ایم . بیاییم همان ها را تئوریزه کنیم . چکش کاری کنیم آنوقت است که به مرور زمان خود را نشان می دهد. از خواجه نصیرالدین تا شاه عباس و امیرکبیر مدیرانی بودند که خدماتی بس عظیم به کشور کرده اند . یکبار آمده ایم مدل مدیریتی آن ها را تشریح و تفحص کنیم؟ یا در مدل رهبری شده است بیایم رهبری حضرت امام را بررسی کنیم که چطور می شود پیرمردی ۸۰ ساله کشوری را در مقابل شدیدترین بحران های محیطی اعم از سیاسی و اقتصادی و امنیتی مدیریت می کند!
وقتی آمدیم این کار را کردیم بعد باید حواسمان باشد که ابزار سنجشمان با غرب فرق دارد! هیچ تئوری غربی نخواهد توانست حکم اعدام سلمان رشدی را تشریح کند و البته هیچ کس نخواهد توانست شهادت را تفسیر کنذ با چشم مادی گرای غرب!
برای همین است که مدل مدیریت بچه های سپاه و بسیج در جنگ را هیچ جای دنیا نمی توانی پیدا کنی مگر حزب الله لبنان که مبانی ایدئولوژی یکسانی دارند. حال همان پیرمرد ۸۰ ساله در حسینیه ی کوچکی به نام جماران نشسته باشد و بگوید بکشید ملت ما را .ملت ما بیدارتر می شود!
با این اوصاف باید مشخص باشد که شاخص علم غربی به قولی در مقابل بعضی پدیده های ما شرقی ها به اصلاح اٍرور می دهد!!!
نکته دیگر در باب مدیریت انکه بسیار حرفها در مقام همان حرف جذاب است و چون به عمل می رسد واویلاست. همیشه گفته می شود چون به مدیریت در کشور بها داده نمی شود مشکلات گریبانگیر کشور است ولی من می گویم اساتید و بعد دانشکده مدیریت در مرحله بعدی باید خود نمادی از مدیریت باشند نه اینکه خود دچار ضعف باشد! دکتری که خود به نسخه های خودش عمل نمی کند نباید توقع اعتماد کردن بیمار را داشته باشد. ما هنوز در همین دانشکده کوچک خود نمی توانیم برنامه ی کلاس ها و سمینار ها و دفاعیه ها رو طوری برنامه ریزی کنیم که تداخل پیدا نکند انوقت از دولت با آن دستگاه عریض و طویلش ایراد می گیریم.
اشتباه نشود سخن اشکال یک استاد و یک داشنجو نیست . مشکل ساختار حاکم بر دانشگاه است که اجازه نمی دهد حرکتی موثر ایجاد شود. و گرنه خیلی از اساتید هستند که سعی و تلاش فراوانی می کنند و با مدارک دکتری از فلان کشور پیشرفته آمده اند و نسخه میدهند ولی عملا نسخه ای وطنی پیدا نکرده اند.
شاید خوشایند اساتید نباشد ولی باید گفت مذهبی ترین استاد هم در سر کلاس علوم انسانی استادی سکولار است. حال این چنین استادی نه می تواند نسخه ای حتمی دهد و نه به دانشجو طریقه پیچیدن نسخه ای وطنی را بیاموزد!
همه را هم نباید گردن استاد و سیستم انداخت که دانشجو هم تحرکی نشان نمی دهد برای شکستن این دور بی نتیجه!
ناامید هم نباید بود . چرا که نسبت به چند سال پیش دیگر هم استاد و هم دانشجو به راحتی به نقد نظریه هایی می پردازند که وحی منزل بود و لا متغیر! این تزلل قدم اول است در راهی پر فراز و نشیب. علوم انسانی است که جهت دهنده علوم مهندسی است و توسعه ایرانی و اسلامی (توسعه پایدار بومی)بدون علوم انسانی بومی غیر ممکن است.
امیدوارم اساتید و دانشجویان علوم انسانی مخصوصا دوستان مدیریت ببخشند بر من تندی مطلب را و بگذارند به حساب طبع ژورنالیستی من!
و توصیه می کنم به دوستان خواندن چند کتاب در همین زمینه را:
توسعه و مبانی تمدن غرب :شهید آوینی
نشت و نشا و نفحات نفت: رضا امیرخانی
و صحبت های حضرت آقا در زمینه علوم انسانی. توسعه و مدل آن . جنبش نرم افزاری